یه توصیه دلسوزانه از من به شما
قبل از ازداج همسرتون رو خوب با آب و صابون بشورید :)))))))))))
بارون خیلی شدید بود انقد شدید که برف پاک کن روی اخرین سرعت هم نمیزاشت جاده رو ببینی،
خیلی تاریک بود، اگه برف پاک کن جواب میداد بازم افاقه نمیکرد!
توی این مدتی که تو مسیر بودم ، به منطقه ای رسیدم که تاریک ترین قسمت جاده بود!
تو همین تاریکی بود که اخرین اهنگ درحال پخش تموم شد وبرگشت به اولین اهنگ ،
تا حالا حس کردید یه صحنه از زندگیتون تکراری بوده؟ انگار این محدوده ی چند دقیقه ای رو دوبار زندگی کردید؟
خیلی صحنه ی آشنایی بود. وقتی فکرم مشغوله اینه چرا برف پاکن از پس بارون بر نمیاد , جاده بقدری تاریک میشه که حتی اگه از پسش بربیاد بازم نمیشه دید.
همین لحظه ظبط آهنگی رو پخش میکنه که خیلی وقت بود گوش ندادم
من ناخوداگاه شیشه رو پایین میکشم، بخاری رو که از سرمای شدید روشن کرده بودم خاموش میکنم.
از حرکت بی استفاده ی برف پاکن خسته میشم. اونم خاموش میکنم. سعی میکنم صدای ظبط رو کم کنم،انقد کم که صداش قابل شنیدن نباشه.
انگار میخوام با تقدیر که باعث شد این صحنه رو دوبار زندگی کنم بجنگم.
انگار یه باگ تو زندگیم بوده که باعث تکراری شدن این صنه شده و منم میخوام از تکرارش جلوگیری کنم! یا نه این تقدیره که باعثش شده!
حالا فقط جلو میرم بدون اینکه ببینم یا حتی سعی به دیدن کنم. میرم که این صحنه تکراری رو زندگی نکنم! یا این باگ زندگیم رو فیکسش کنم.
یکی دو دیقه ای میگذره که دوباره صدای ظبط دوباره به گوشم میخوره، با اینکه زیادش نکردم...
عجیبه!
پی نوشت: عکس بعد از این ماجراست
تو هوای سرد چی میچسبه؟
یه لیوان قهوه ی داغ؟ یا دستای یار؟ نه هیچکدودوم!
تو هوای سرد بستنی میچسبه! یه بستنی که اشکت رو در بیاره از خوردنش
پی نوشت 1: منظور از هوای سرد -12 درجه به پایین سرد محسوب میشه!
پی نوشت 2: باید توجه داشته باشید که اگه تو این شرایط بستنی خوردید تا نیم ساعت دستاتونبی حسه
پی نوشت 3:وقتی تو ابن شرایط بستنی به این شکل بخورید یه هاله ی سرد اطرافتون تشکیل میشه
که ممکنه هرگز از بین نره و همیشه اطرافتون بمونه!
وقتی حوصلتون سر رفته،
حواستون هم سر جاش نیست،
مواظب خودتون باشید!
مخصوصا وقتی محیط هم پتانسیل خطر داشته باشه،
ممکنه کار دست خودتون بدید!
نزدیک بود رگ خودنو بزنم :))))
توی این کشتی که نامش زندگی است
می دانید چرا ما آدم ها خسته می شویم؟ چون فکر می کنیم یک روزی میرسد که لازم نباشد از خواب بلند شویم و سخت پارو بزنیم. فکر می کنیم لابد یک روزی می آید که یک باد مناسب می وزد و ما روی عرشه برای خودمان لش می کنیم و برنز می کنیم و عینک دودی می زنیم و از آن نوشیدنی های سان آف د بیچ می نوشیم. یا شب های طوفانی فکر می کنیم که چه خوب می شود که این دیگر آخری باشد و از این به بعد شب ها توی آرامش ستاره ها را بشماریم و توی نسیم خنکش سیگار بکشیم.
خب اگر این ها را وسط یک کشتی ماهیگیری به ملوان ها بگویید پرتتان می کنند وسط دریا. البته با یک برچسب "مراقب باشید این احمق را نخورید" برای اینکه کوسه ها دل درد نگیرند از اینکه همچین موجود خسته و گه گیجی را گاز زده اند.
ناخدای پیر بعد از اینکه شما را از دریا گرفت و بستتان به دکل کشتی ، خودش می نشیند روی بشکه ی چوبی که ما فکر می کنیم پر است از ماهی در حالیکه پر است از چیزی که اصلا به شما ربطی ندارد، بعد پیپش را روشن می کند و کلاه نیلی رنگش را جابجا می کند و به ما می گوید:
"ببین احمخ، اگه منتظری اینجا بهت همش خوش بگذره بهتری برگردی پیش همون کوسه ها"
بعد شما خیلی متفکرانه در حالیکه دهنتان را هم با جوراب پر کرده اند که یک زری نزنید که ناخدا عصبانی شود سعی می کنید لبخند مخصوص احمقانه تان را تحویلش دهید.
بعد او که مرد دانا و مهربانی است شما را می فرستد پیش یک جاشوی پیر تا به شما یاد بدهد چطوری نشانه های دریا را بلد شوید.اسم ستاره ها، شکل ابر ها ، رنگ دریا ها ، بوی باد ها، و رقص مخصوص ملوان ها
پی نوشت: متن از خودم نیست
بنده خدا عملی گفت اینجوری:
فیـــــــن
مفش زد بیرون
:| :)))))))))))))))))))