.: نمـــــــــــــکی :.
.: نمـــــــــــــکی :.

.: نمـــــــــــــکی :.

فقط بخندید

زندگی

بارون خیلی شدید بود  انقد شدید که برف پاک کن روی اخرین سرعت هم نمیزاشت جاده رو ببینی،

خیلی تاریک بود، اگه برف پاک کن جواب میداد بازم افاقه نمیکرد!

توی این مدتی که تو مسیر بودم ، به منطقه ای رسیدم که تاریک ترین قسمت جاده بود!

تو همین تاریکی بود که اخرین اهنگ درحال پخش تموم شد وبرگشت به  اولین اهنگ ،

تا حالا حس کردید یه صحنه از زندگیتون تکراری بوده؟  انگار این محدوده ی چند دقیقه ای  رو  دوبار زندگی کردید؟

خیلی صحنه ی آشنایی بود. وقتی فکرم مشغوله اینه چرا برف پاکن از پس بارون بر نمیاد , جاده بقدری تاریک میشه که حتی اگه  از پسش بربیاد بازم نمیشه دید.

  همین لحظه  ظبط آهنگی رو پخش میکنه که خیلی وقت بود گوش ندادم

من ناخوداگاه شیشه رو پایین میکشم، بخاری رو که از سرمای شدید روشن کرده بودم خاموش میکنم.

از حرکت بی استفاده ی برف پاکن  خسته میشم. اونم خاموش میکنم. سعی میکنم صدای ظبط رو کم کنم،انقد کم که صداش قابل شنیدن نباشه.

انگار میخوام با تقدیر که باعث شد این صحنه رو دوبار زندگی کنم بجنگم.

انگار یه باگ تو زندگیم بوده که باعث تکراری شدن این صنه شده  و منم میخوام از تکرارش جلوگیری کنم! یا نه این تقدیره که باعثش شده!

حالا فقط جلو میرم بدون اینکه ببینم یا حتی سعی به دیدن کنم. میرم که این صحنه  تکراری رو زندگی نکنم! یا این باگ زندگیم رو فیکسش کنم.

یکی دو دیقه ای میگذره که دوباره صدای ظبط دوباره به گوشم میخوره، با اینکه زیادش نکردم...

عجیبه!

پی نوشت: عکس بعد از این ماجراست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد